مصاحبه با دكتر مسلم بهادری


تاریخ انتشار: ۱۳۹۷/۱۰/۲۹ - ۱۳:۳۹:۰
آخرین تاریخ بروزرسانی: ۱۳۹۷/۱۰/۲۹ - ۱۳:۴۲:۱
مصاحبه با دكتر مسلم بهادری

بخشی از مصاحبه سازمان اسناد و كتابخانه ملی ایران با جناب آقای دكتر مسلم بهادری
جلسه دوم، در تاریخ: 10/5/77، شماره ردیف مصاحبه :354 ، مصاحبه كننده: اعظم فلاح

ـ تشكیلات دارالفنون قرار بود كه توسط خانواده قاجار درست شود كه مرحوم امیركبیر پیشقدم آن [شد] و یكی از شعبات آن طب بود. [در آن مكان] قرار بود آموزش طب به روش جدید در ایران انجام گیرد و به همین مناسبت، از تعدادی از استادهای خارجی دعوت شد كه به اینجا، در همین ساختمان دارالفنون، محلی كه الان دارالفنون [در آن وجود دارد] بیایند و این كار را شروع كنند. در آن زمان افرادی كه می آمدند، از بین دانشجویان یا پزشكان یا حكیمهایی كه قبلاً بودند، یك نفر به عنوان مترجم موظف بود كه با آنها همكاری كند و كتابهایشان را ترجمه كند و به زبان فارسی برگرداند. این كار را شلیمر، پولاك و افراد مختلف انجام دادند. این جزء قانون بود كه كتاب را به زبان فارسی برگرداند.
مدرسه جدید پزشكی، به اواخر دوران قاجاریه و ابتدای حكومت پهلوی برمی گردد كه اول بار از دارالفنون جدا شد و مدرسه طب یك ساختمان جداگانه ای پیدا كرد و در طبقه دوم چهار راه مخبرالدوله، یك ساختمانی گرفتند و شاگردها در آنجا تربیت می شدند. به دنبال آن، در خیابان سپه قدیم ـ كه حالا امام خمینی است ـ یك بیمارستان مخصوصی بود كه یكی از كسانی كه در آنجا خیلی زحمت كشید، دكتر حسین معتمد بود. این ادامه داشت تا اینكه رضاشاه تصمیم به تاسیس دانشگاه گرفت. مقدمات دانشگاه تقریباً از سال 1309 شروع شد، ولی عملاً در سالهای 12 یا 13 دانشگاه تهران رسماً در این محل و ساختمان، كار خود را شروع كرد و هنوز قسمتی از ساختمان­ها در خارج بود، یعنی قسمتی از دانشگاه ادبیات و علوم هنوز در خیابان بالای مجلس بود و هنوز هم بعضی از ساختمانهای مربوط به دانشگاه تهران را در آنجا داریم. ولی اولین دانشكده ای كه در دانشگاه تهران افتتاح شد، دانشكده پزشكی بود و قسمت مهم آن را كه شاه افتتاح كرد و بعد هم هر وقت میهمان داشت نشان می داد تالار تشریح بود. در آن روزی كه افتتاح می كردند، یك لوحی برای بنای دانشگاه گذاشتند كه در آن اسم [رضا] شاه هست و اینكه چه جوری این بنا گذاشته شده و این كار انجام گرفته ... به هر حال، بتدریج دانشكده رو به رشد بود، ولی استاد به اندازه كافی وجود نداشت. یكی از مشكلاتی كه در آن زمان وجود داشت، این بود كه دانشكده پزشكی فاقد بیمارستان بود. یكی، دو بیمارستان بیشتر متعلق به آن نبود. تا اینكه بزرگان قوم با شاه مشورت كردند و تصمیم گرفتند برای اینكه دانشگاه سریع تر حركت كند  چون اختلافات داخلی بین استادان خیلی وجود داشت كه چه كسی رئیس شود و چه كسی نشود. این دوره، دوره پرتلاطمی بود  بهتر است یك فرد خارجی بیاید و این برنامه را پیاده كند. مرحوم دكتر شارل ابرلین را كه استاد دانشگاه پاریس (فرانسه) بود و در همین رشته ای كه ما هستیم، یعنی آسیب شناسی استاد بود دعوت می كنند كه به ایران بیاید، برای اینكه پرفسور ابرلین سابقه بسیار زیادی در مسائل آموزش پزشكی داشت.
[در سال] 1318 پرفسور ابرلین به دعوت ایران به اینجا آمد و بنای جدید دانشكده پزشكی را بنا نهاد و یك تعدادی از استادان را دعوت به كار كرد. قانونی كه همزمان از مجلس گذراندند [این بود كه] بیمارستانهایی كه متعلق به شهرداری بود (در آن زمان بیمارستانها وابسته به شهرداری بود) به دانشكده پزشكی واگذار شود، به این شرط كه خدمات درمانی شهری رایگان انجام دهد، یعنی همان كاری كه بیمارستان شهرداری انجام می­دهد، این هم انجام دهد. در آن زمان بیمارستانهایی كه تابع دانشكده پزشكی دانشگاه تهران شد: بیمارستان سینا، رازی، روزبه (شماره 2) و بیمارستان امیراعلم و چند بیمارستان دیگر بودند كه جزء دانشگاه شدند. 
درنتیجه، دانشكده پزشكی یك شكلی به خود گرفت، برای اینكه هم دارای خدمات درمانی و هم آموزش مناسب شد. دكتر ابرلین اولین كاری كه كرد این بود كه فرم دانشكده را به شكل فرم فرانسه یا اروپایی درآورد. یعنی در این جا تعدادی كرسی درست كرد و برای هر كرسی یك استاد و در آن كرسی تعدادی افراد به نام دانشیار، - استادیا كه در آن زمان رئیس درمانگاه [می گفتند] - انتخاب كرد. تقریباً در حدود بیست و سه كرسی پزشكی عملاً در زمان ابرلین مشغول به كار شدند.
اكثر كسانی كه استاد كرسی بودند، از كسانی بودند كه به غیر از ایران، تحصیلات خارج از ایران هم كرده بودند. یعنی حتماً یك دوره ای در فرانسه دیده بودند، چون آن موقع بیشتر فرانسه بود و این هم مدیون آن بود كه قبل از اینكه اصولاً دانشگاه تشكیل شود، یك عده از محصلین ایرانی برای تحصیل پزشكی و علوم دیگر به فرانسه و كشورهای اروپایی اعزام شده بودند. این عده كه برمی گردند، در بین اینها یك عده­ای آمادگی داشتند كه خدمت كنند و از میان اینها استادان مدرسه طب انتخاب شدند. دكتر ابرلین تا دو دوره در ایران بود؛ بعد از آن از ایران رفت و در نتیجه دانشگاه پزشكی با فرم جدید تشكیل شد.
ـ اولین دانشكده ای كه در دانشگاه تهران افتتاح شد، دانشكده پزشكی بود. بعد از آن چه دانشكده ای بود؟
ـ دانشكده پزشكی در آن زمان، سه دانشكده را با خود داشت: دانشكده پزشكی، دندانپزشكی و داروسازی كه این سه با هم، جزء دانشكده پزشكی بودند و در سالهای بعد، مدرسه عالی پرستاری در اینجا تاسیس شد. به نظر من بعد از دانشكده پزشكی، دانشكده دومی كه در اینجا جان گرفت، دانشكده فنی بود. بعد دانشكده حقوق بود. دانشكده علوم و ادبیات بعداً اضافه شد. این دانشكده ها جزء دانشگاه بودند، ولی محل آنها خارج از دانشگاه بود.   
ـ رئیس دانشگاه را چه كسی انتخاب می كرد؟
ـ این به دوران قبل برمی گردد. خیلی سابق، علوم عالیه جزء وزارت معارف بود. یكی از ادارات وزارت فرهنگ، به نام اداره تعلیمات عالیه بود. یك شورایی به نام تعلیمات عالیه آن را اداره می كرد و حتی تا سالهای 1343 ـ 44 هم هنوز آن وضعیت بود. یعنی آن شورای تعلیمات عالیه این كار را می كرد. آنها برای هر دانشگاهی یك شورایی به نام شورای دانشگاه داشتند كه منبعث از آن اداره كل تعلیمات عالیه، به حكم وزیر و با تصویب پادشاه وقت بود. اینها اعضای شورای دانشگاه بودند و یك نفر را به عنوان رئیس دانشگاه انتخاب می كردند. اول بار كه انتخاب شد، انتخاب رأساً بود. یعنی اینها مستقیماً یك نفر را انتخاب می كردند و شاه هم به او حكم می داد كه مرحوم دكتر علی اكبر سیاسی هم به این شكل رئیس دانشگاه شد. قبل از او هم (من درست یادم نیست، فكر می كنم) دكتر علی اصغر حكمت و یكی، دو نفر دیگر بودند كه اینها رأساً از طرف دانشگاه انتخاب می شدند. از زمانی كه شاه یك مقدار در امور دخالت بیشتری كرد، قانون را عوض كردند. در سالهای 1335 ـ 36[13] گفتند كه شورای دانشگاه دو نفر را انتخاب كند و شاه از بین آنها به یك نفر حكم دهد. در حقیقت پنجاه درصد حق دانشگاه از او گرفته شد و در آن تاریخ دو نفری كه انتخاب شدند: یكی دكتر منوچهر اقبال و دیگری دكتر علی اكبر سیاسی بود كه بالطبع، شاه برای آقای دكتر منوچهر اقبال حكم صادر كرد كه این خودش یك مقداری از فعالیتهای دانشجویی علیه این كار را برانگیخت. البته نظر بر این نبود كه با دكتر اقبال مخالف بودند، بلكه با نحوه این كار مخالف بودند كه شاه نباید در امور دانشگاهی دخالت كند. این عمل همینطور ادامه داشت تا اینكه به سالهای 46 ـ 47 به بعد رسیدیم كه دیگر در آن زمان شاه خودش رأساً این كار را انجام می داد. یعنی یك نفر بنام آقای عالیخانی یا آقای رضا، مستقیماً به عنوان رئیس دانشگاه حكم دریافت كرد و انتخاب آنها دیگر انتخاب سیاسی بود تا انتخاب دانشگاهی.